سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روی پرده کعبه این آیه حک شده..... نبی عبادی انا الغفورالرحیم و من..... هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم (( بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم))
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
مطالب اخیر وبگاه

گفتی سلام؛ احوالتان امروز خوب است؟
این عکس ها، تصویر ها، مال جنوب است؟

گفتم سلام؛ آری... بیا بنشین کنارم
گاهی کمی یادآوری بد نیست... خوب است

...

این است عکس کربلای فکّه... این جا
آرامشی محسوس مهمان قلوب است

در وادی اعجاز... در اروند و والفجر
حتّی عصای موسوی یک تکّه چوب است

ده ها ستاره رفته اند و جایشان در
دامان شب های هویزه نقره کوب است

خون کرده این غربت دل هفت آسمان را
این جا شلمچه... عصر... نه؛ تنگ غروب است

این آخری تصویر شرهانی است... بی شک
اینجا زمین آیینه ی غیب الغیوب است

...

وقتی غبار ننگ دنیا را گرفته
یاد شهید و جبهه در حدّ وجوب است

اینجا نبردی سخت بر پا بوده امّا
امروز شاید خاکریز ما کُلوب است

باید خودت فیلتر کنی پای خودت را
میدان مین در فیسبوک و یوتیوب است

امروز باید مرد باشی تا نیفتی
دنیا پر از خمپاره ی شصت ذنوب است

محمّد عابدینی




نویسنده فاطمه در یکشنبه 93/3/18 | نظر




نویسنده فاطمه در یکشنبه 93/3/18 | نظر

شده روزم تیره چنان شب
دلم غرق غم شد لبالب
کجایى اى سالارزینب حسین جان2
کجایى اى داروندارم
کجایى ماه شام تارم
ببینی ازغم بیقرارم حسین جان2
بایادت،شده غرق ماتم دل پرآهم
دمادم اسیرغمى جانکاهم پس ازتوپناهم
رسیده دیگروقت لقا حسین
حاجت زینب گشته روا حسین
دراین دقایق پیشم بیا حسین

سالار زینب(س)بی سر برادرم3




نویسنده فاطمه در یکشنبه 93/3/18 | نظر

گفتی سلام؛ احوالتان امروز خوب است؟
این عکس ها، تصویر ها، مال جنوب است؟

گفتم سلام؛ آری... بیا بنشین کنارم
گاهی کمی یادآوری بد نیست... خوب است

...

این است عکس کربلای فکّه... این جا
آرامشی محسوس مهمان قلوب است

در وادی اعجاز... در اروند و والفجر
حتّی عصای موسوی یک تکّه چوب است

ده ها ستاره رفته اند و جایشان در
دامان شب های هویزه نقره کوب است

خون کرده این غربت دل هفت آسمان را
این جا شلمچه... عصر... نه؛ تنگ غروب است

این آخری تصویر شرهانی است... بی شک
اینجا زمین آیینه ی غیب الغیوب است

...

وقتی غبار ننگ دنیا را گرفته
یاد شهید و جبهه در حدّ وجوب است

اینجا نبردی سخت بر پا بوده امّا
امروز شاید خاکریز ما کُلوب است

باید خودت فیلتر کنی پای خودت را
میدان مین در فیسبوک و یوتیوب است

امروز باید مرد باشی تا نیفتی
دنیا پر از خمپاره ی شصت ذنوب است

محمّد عابدینی




نویسنده فاطمه در یکشنبه 93/3/18 | نظر

 

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه, گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، ان شاالله که بهت سلامتی میده 

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه 

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم . کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟ خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم. اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد. با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم. ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم. گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم. مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه. آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت, گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!! یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!! 

از تعجب داشتم شاخ دار می‌شدم, گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد…!

(خاطره ای حجت الاسلام والمسلمین پناهیان)



نویسنده فاطمه در یکشنبه 93/3/18 | نظر

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir